فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

وانیا جون ناز و خوشگل بالاخره نشست. خودش به تنهایی

خوب خوب خوب  

خبر خبر خبر  

  

 

وانیا خانوم خانوما در پنج ماه و بیست و هفت روزگیش نشست. اونم به تنهایی. هوراااااااااااااااااااااا 

 

اینقدر ذوق کرده بودم که چپ و راست ازش عکس گرفتم. اونم واسه خودش ذوق می کرد و جیغ میکشید... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وانیا جون من و بابایی رفته آلاشت مسافرت

راستی یادم رفت بگم که من کارمند هستم و وقتی جوجه خوشگلم به دنیا اومد شش ماه توی خونه بودم و در خدمت خانوم کوچولو. آخرای مرخصی بودم که یه مسافرت رفتیم آلاشت. جاتون خالی. مثل بهشت گم شده بود. خیلی زیبا خیلی بکر. جاده هرازبعد از پل سفید آلاشت. اول از کوه بالا رفتیم. رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به اون بالا که دیگه جاده ها صاف شده بودن . بالای اون جنگل های درهم ورهم شمال یه دشت بود که ما اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت. با عمه های وانیا گل گلی رفته بودیم. بریم عکساشو ببینیم... 

 

 

 

 

 به به اینجا وانیا خانوم رو میبینید که دارن حموم آفتاب میگیرن.

 

 خوب اینجا هم دخترعمه ها و پسرعمه های وانیا رو میبینید. شایان، شادی، آرتین و دانیال 

 

این آرتین هست که بالای سر وانیا نشسته. پسر عمه آزاده وانیا 

 

مناظر زیبا و بکر رو میبینید 

 

 

وانیای مامانی و بابایی در لباس پسرونه

مامان من که میشه مادرجون وانیا گل گلی وقتی رفته بود مکه برای وانیا گل گلی که هنوز حتی فکرش رو هم نکرده بودیم که  به دنیا بیاریمش، کلی سوغاتی خریده بود یا به اصطلاح سیسمونی. ولی مادرجون که نمیدونست نی نی ما قراره دختر بشه یا پسر. اینه که هم دخترونه سوغاتی آورد هم پسرونه. من از بعضی از لباس پسرونه هاش خوشم میومد اینه که تن وانیا پوشوندمشون. مثل اینی که توی عکس میبینید. آخه وانیا چون موهاش کوتاه بود با پوشیدن لباس پسرونه دقیقا مثل پسربچه ها شده بود.  

ببینیم... 

 

 

 

 

 

 

 

اون روز وقتی که وانیا رو بغل کردم و رفتم خونه مامانم اینا، وقتی که مادرجون و پدر جون در رو باز کردن و وانیا رو دیدن هردوشون جیغ کشیدن و پریدن بالا. از تغییر قیافه ای که وانیا داده بود.بعدش بعداز ظهر به اتفاق پدرجون و مادرجون رفتیم نعمت فالوده و جاتون خالی فالوده خوردیم. یه ماشین کنارمون پارک کرد که توش همه خانوم بودن و داشتن وانیا رو ناز میدادن. یکی میگفت دختره ، یکی میگفت پسره و با هم شرط بندی کرده بودن بعدش من رو کردم به اونی که گفته بود پسره و بهش گفتم که : بدجوری باختی عزیزم ، بلند شو. برو برای همه دوستات بستنی بخر چون جوجه من دختره 

وانیا خوشگل مامانی و بابایی تا پنج ماهگی

تکدونه مامانی و بابایی ماشالله ماشالله داره بزرگ میشه. اینجا دخترم داره عاقل میشه و بلا. دیگه نازو عشوه های دخترونه داره و ........ 

فقط چیزی که در مورد وانیا هست اینه که دقیقا مثل بچگی های خودم فقط من و بابابییش و مادرجون و پدر جونش رو میشناخت و برای بقیه گریه می کرد. تقریبا میتونم بگم خندیدنش رو در این سن فقط ماها دیدیم به بقیه اخم میکرد و گریه. دکترش میگفت این بچه از الان مادرش رو کاملا میشناسه و این نشون میده که خیلی هوشش بالاست. باید بگم که وانیا از سه ماهگی من رو کاملا میشناخت حتی باباییش رو به اندازه من نمی شناخت و براش گریه می کرد 

 

اینجا گلدونه خانو نشسته توی بغل مامان بزرگم. از عجایب اینه که وانیا از اولش برای مامان بزرگم گریه نکرد. 

 

 

این پسر گل امیر خوشگه هستش. پسر خاله معصومه. از دوستای دوران دانشجوییمه.  

 

 

  

 

 

 

 

الهی فداش بشم. وانیا گل گلی در حمام. البته وان خودش براش بزرگ بود به همین خاطر گذاشتمش توی لگن حموم 

وانیا خانوم داره چهار ماهه میشه

وانیا خوشگل مامان دیگه کم کم داره بزرگ میشه و مامانیش داره لباسهای متنوع تنش میکنه. اینجا ذوق اینو داشتم که همه لباسهاشو بهش بپوشونم. البته همه همه که نه. اونایی که اندازش شده بود. ضمنا چون بعد از عید بود و هوا هم خوب شده بود ذوق کرده بودیم که می تونیم لباسهای لختی تنش کنیم.  

وانیا از سه ماهگیش عادت کرد که دقیقا موقع عکس انداختن به دوربین نگاه کنه و خیلی هم متعجب می شد.  

این اولین باریه که موفق شدیم شیشه بهش بدیم. البته توی شیشه شیر خودم بود 

 

 

اینجا رفته بودیم نامزدیه دختر خاله بابایی( سمیرا جون ) 

 

 

اینجا هم عکس با لباسهای مختلف