فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

وانیای مامانی و بابایی در لباس پسرونه

مامان من که میشه مادرجون وانیا گل گلی وقتی رفته بود مکه برای وانیا گل گلی که هنوز حتی فکرش رو هم نکرده بودیم که  به دنیا بیاریمش، کلی سوغاتی خریده بود یا به اصطلاح سیسمونی. ولی مادرجون که نمیدونست نی نی ما قراره دختر بشه یا پسر. اینه که هم دخترونه سوغاتی آورد هم پسرونه. من از بعضی از لباس پسرونه هاش خوشم میومد اینه که تن وانیا پوشوندمشون. مثل اینی که توی عکس میبینید. آخه وانیا چون موهاش کوتاه بود با پوشیدن لباس پسرونه دقیقا مثل پسربچه ها شده بود.  

ببینیم... 

 

 

 

 

 

 

 

اون روز وقتی که وانیا رو بغل کردم و رفتم خونه مامانم اینا، وقتی که مادرجون و پدر جون در رو باز کردن و وانیا رو دیدن هردوشون جیغ کشیدن و پریدن بالا. از تغییر قیافه ای که وانیا داده بود.بعدش بعداز ظهر به اتفاق پدرجون و مادرجون رفتیم نعمت فالوده و جاتون خالی فالوده خوردیم. یه ماشین کنارمون پارک کرد که توش همه خانوم بودن و داشتن وانیا رو ناز میدادن. یکی میگفت دختره ، یکی میگفت پسره و با هم شرط بندی کرده بودن بعدش من رو کردم به اونی که گفته بود پسره و بهش گفتم که : بدجوری باختی عزیزم ، بلند شو. برو برای همه دوستات بستنی بخر چون جوجه من دختره 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد