فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

وانیا جون من و بابایی رفته آلاشت مسافرت

راستی یادم رفت بگم که من کارمند هستم و وقتی جوجه خوشگلم به دنیا اومد شش ماه توی خونه بودم و در خدمت خانوم کوچولو. آخرای مرخصی بودم که یه مسافرت رفتیم آلاشت. جاتون خالی. مثل بهشت گم شده بود. خیلی زیبا خیلی بکر. جاده هرازبعد از پل سفید آلاشت. اول از کوه بالا رفتیم. رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به اون بالا که دیگه جاده ها صاف شده بودن . بالای اون جنگل های درهم ورهم شمال یه دشت بود که ما اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت. با عمه های وانیا گل گلی رفته بودیم. بریم عکساشو ببینیم... 

 

 

 

 

 به به اینجا وانیا خانوم رو میبینید که دارن حموم آفتاب میگیرن.

 

 خوب اینجا هم دخترعمه ها و پسرعمه های وانیا رو میبینید. شایان، شادی، آرتین و دانیال 

 

این آرتین هست که بالای سر وانیا نشسته. پسر عمه آزاده وانیا 

 

مناظر زیبا و بکر رو میبینید 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام عزیزم من و دخترم وانیا کوچولو4ساله از وبلاگتون دیدن کردیم شما هم می تونید 1سری بهوبلاگ دخترم بزنید و ببینید زیباترین دختر دنیا رو

سلام. ممنون
ولی شما که آدرس وبلاگتون رو نگذاشته بودید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد