-
تولد وانیا جون خوشگلم در یکسالگی
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 12:36
همونطور که گفتم تولدش واقعا یک سورپرایز بود ولی نه یه سورپرایز خوب بلکه یه سورپرایز وحشتناک و غم انگیز. داستان این بود که من و بابایی وانیا جونم دوست داشتیم تولد یکسالگی وانیا به عنوان بهترین خاطره نه تنها توی ذهن خودمون بلکه توی ذهن همه فامیل ها و دوستامون بمونه.... ولی......................................... تولد...
-
سورپرایز
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 09:37
یه سورپرایز عالی بعد از ماه صفر در تاریخ 6 بهمن برای وانیا تولد میگیرم. منتظر عکسهاش باشید
-
وانیا ناز نازی مامانی و بابایی یکسالگیش هم رفته آتلیه
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 09:35
همونطور که گفتم روز تولد یکسالگی وانیا رفتیم هایپراستار. آخه داداشم نفس گل گلی رو برده بود و وای چه عکسایی توی هایپر ازش انداخته بودن. من هم تصمیم گرفتم وانیا جونم رو ببرم اونجا. بریم عکساشو ببینیم. ببینید چه جیگری شده ماشالله . چشم نزنید هااااااااااا...
-
وانیا خانوم خوشگل قصه ما یکساله شد
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 09:24
مبارک مبارک تولدت مبارک وانیا خوشگلم یکساله شد. بله. بله بله. وانیا جونم 9 دی 1389 به دنیا اومد. خوب چون تولدش توی ماه صفر بود من و باباییش به صورت خصوصی براش تولد گرفتیم و بردیمش هایپر استار تا هم اونجا بهش خوش بگذره هم ازش عکس بگیریم و هم ببریمش کلبه شادی. خوب توی زمستون هم بود و هایپراستار سرپوشیده هست و نی نی...
-
دختر گل مامان سقا شده
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 09:16
واااااااااااای واااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااااااای نمیدونید دختر من عاشق صدای نوحه و اذان و ربنای ماه رمضون و این مسائله. شب پنجم محرم مامانم دلتون نخواد قرمه سبزی نذر داشت و داداشم ما رو سورپرایز کرد و برای وانیا و نفس گل گلی که برادرزاده بنده و دختر دایی وانیا خانوم هستن ایشون، لباس سقایی خرید . ازشون...
-
وانیا خانوم گل گلاب در حال کارهای بامزه
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 09:12
وانیا جون من دختر ناز مامانی و بابایی کلا دختر بسیار بسیار بسیار شیطونیه ماشالله ماشالله ماشالله. خیلی کارهای بامزه میکنه و کلی دوربین مخفی میشه ازش ساخت. بریم با هم دیگه عکسای بامزش رو ببینیم. ... خانوم خوشگله مثل پسرها عاشق رانندگیه و تا من یا باباییش از پشت فرمون بریم اونطرف می پره و فرمون ماشین رو میگیره و قان قان...
-
وانیا خانومی به مهمانی می رود
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 13:08
بله بله بله.... وانیا خانم گل و ناز قصه این وبلاگ، دیگه موهای خوشگلش بلند شده و مامانش میتونه براش گل سرهای قشنگ بزنه پس بنا بر این پیش به سمت مهمونی........................ اینجا عروسیه میترا جونه که دختر عمه خودمه وانیا گل گلی و نفس لپ گلی توی بغل داداشم هستن. نفس رو که قبلا بهتون معرفی کردم دختر دایی وانیا گل گلیه...
-
وانیا کوچولوی شش ماهه در آتلیه
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 08:55
به به به خبر خبر خبر وانیا خانوم خوشگل و باهوش شش ماهه شد. هوراااااا هوراااااا هوراااااااا وای نمیدونید چقدر باحال بود وقتی بردیمش آتلیه. اولا به ما گفته بودن براش عروسک و اسباب بازی بیارید . من و بابایی وانیا هم یه گونی عروسک بردیم. همه اونجا خندشون گرفته بود. ولی خیلی جالب بود. وانیا در حالت های مختلف عکس گرفت و کلی...
-
وانیا ناز نازی در آرایشگاه (سلمونی)
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 08:55
همه میدونیم که موهای بچه های کوچولو بعد از چند وقت روی سرشون مثل کرک میشه. وانیا جون قصه ما هم از این قاعده مستثنا نبود . نزدیک شش ماهگیش بود که دیگه موهاش بدجوری کرکی شد. با بابایی وانیا تصمیم گرفتیم که نی نی کوچولو رو ببریم آرایشگاه. خوب یه چیز جالب براتون بگم : بابایی وانیا 16 سال هست که به یه آرایشگاه مردونه میره...
-
وانیا نازی در حال پستونک خوردن
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 14:42
خوب خوب خوب .... بعد از یه تاخیر چندین روزه دوباره اومدم تا قصه زندگیه وانیا رو براتون تعریف کنم. توی عکسهایی که اینجا میبینید وانیا داره به نشستن مسلط میشه. دختر ناز مامان داره کم کم شش ماهه میشه و دیگه مامانش باید بره سرکار. به همین خاطر ما مجبور بودیم بهش پستونک بدیم و من خودم این رو اصلا دوست نداشتم. راستش قرار بر...
-
وانیا جون ناز و خوشگل بالاخره نشست. خودش به تنهایی
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 13:21
خوب خوب خوب خبر خبر خبر وانیا خانوم خانوما در پنج ماه و بیست و هفت روزگیش نشست. اونم به تنهایی. هوراااااااااااااااااااااا اینقدر ذوق کرده بودم که چپ و راست ازش عکس گرفتم. اونم واسه خودش ذوق می کرد و جیغ میکشید...
-
وانیا جون من و بابایی رفته آلاشت مسافرت
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 13:14
راستی یادم رفت بگم که من کارمند هستم و وقتی جوجه خوشگلم به دنیا اومد شش ماه توی خونه بودم و در خدمت خانوم کوچولو. آخرای مرخصی بودم که یه مسافرت رفتیم آلاشت. جاتون خالی. مثل بهشت گم شده بود. خیلی زیبا خیلی بکر. جاده هرازبعد از پل سفید آلاشت. اول از کوه بالا رفتیم. رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به اون بالا که دیگه...
-
وانیای مامانی و بابایی در لباس پسرونه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 11:43
مامان من که میشه مادرجون وانیا گل گلی وقتی رفته بود مکه برای وانیا گل گلی که هنوز حتی فکرش رو هم نکرده بودیم که به دنیا بیاریمش، کلی سوغاتی خریده بود یا به اصطلاح سیسمونی. ولی مادرجون که نمیدونست نی نی ما قراره دختر بشه یا پسر. اینه که هم دخترونه سوغاتی آورد هم پسرونه. من از بعضی از لباس پسرونه هاش خوشم میومد اینه که...
-
وانیا خوشگل مامانی و بابایی تا پنج ماهگی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 13:37
تکدونه مامانی و بابایی ماشالله ماشالله داره بزرگ میشه. اینجا دخترم داره عاقل میشه و بلا. دیگه نازو عشوه های دخترونه داره و ........ فقط چیزی که در مورد وانیا هست اینه که دقیقا مثل بچگی های خودم فقط من و بابابییش و مادرجون و پدر جونش رو میشناخت و برای بقیه گریه می کرد. تقریبا میتونم بگم خندیدنش رو در این سن فقط ماها...
-
وانیا خانوم داره چهار ماهه میشه
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 13:20
وانیا خوشگل مامان دیگه کم کم داره بزرگ میشه و مامانیش داره لباسهای متنوع تنش میکنه. اینجا ذوق اینو داشتم که همه لباسهاشو بهش بپوشونم. البته همه همه که نه. اونایی که اندازش شده بود. ضمنا چون بعد از عید بود و هوا هم خوب شده بود ذوق کرده بودیم که می تونیم لباسهای لختی تنش کنیم. وانیا از سه ماهگیش عادت کرد که دقیقا موقع...
-
وانیا جونم تا سه ماهگی
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 09:55
اول از همه اینو بگم که چون جیگر طلای من توی زمستون به دنیا اومد تقریبا تا دوماهگی اصلا از خونه بیرون نبردیمش. خانوم کوچولو اون موقع ها همیشه عصر که میشد کولیک روده می گرفت و همیشه عصرها داشت گریه میکرد. الهی فدای صدای گریه هات برم من. نازیلای بابا از حموم رفتن و لباس عوض کردن بیزار بود که من مطمئنم دلیلش سردی هوا بوده...
-
وانیا جونم تا دو ماهگی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:15
وانیا توی بغل باباییش وانیا خوشگل در جشن ده روزگیش خونه مامان لیلا(البته اینجا دقیقا بیست و یک روزه هست) اولین لبخندهایی هست که روی لبهای فرشته کوچولو نشسته. خوابهای خوشگل میدیده این اولین حموم نی نی در دو روزگی هست (وای خیلی گریه می کردی خیلی) این لحظه ورودت به خونه مادرجون و پدرجون هستش عزیزم اولین لحظه ای که چشم...
-
نامگذاری برای نی نی گلمون
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:07
اولین اسمی که برای نی نی گلم که فهمیده بودم دخمله نیاز بود ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بابایی گفت نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه همه بهش میگن...
-
خدایا ............
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 09:38
وقتی از سفر برگشتیم از خدا خواستیم بهمون یه نی نی سالم و صالح بده من کتاب ریحانه بهشتی رو خریدم و با بابایی نی نی اعمالی که باید انجام میدادیم تا خدا بهمون یه نی نی سالم و صالح بده مثل نماز و دعا و ... انجام دادیم و از خدا خواستیم که خدایا جونم ازت یه نی نی سالم و صالح می خواهیم آمین خدا جون مهربون حاجت ما رو برآورده...
-
خوش اومدید
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 09:31
سلام به همه دوستای گلم که این وبلاگ رو میبینن. یه روز و روزگاری بود من بودم و بابای نی نی . دقیقا سال 1388 بود که دیگه تصمیم گرفته بودیم از خدا بخواهیم که بهمون یه فرشته کوچولو بده. اون سال ما (یعنی من و بابایی نی نی) 6 سال بود که با هم ازدواج کرده بودیم. از سال 1383 تا اون موقع. تصمیم گرفتیم تمام عید رو بریم مسافرت و...