فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

فرشته کوچولوی مامانی و بابایی

خاطرات وانیای مامانی و بابایی

وانیا خوشگل مامانی و بابایی تا پنج ماهگی

تکدونه مامانی و بابایی ماشالله ماشالله داره بزرگ میشه. اینجا دخترم داره عاقل میشه و بلا. دیگه نازو عشوه های دخترونه داره و ........ 

فقط چیزی که در مورد وانیا هست اینه که دقیقا مثل بچگی های خودم فقط من و بابابییش و مادرجون و پدر جونش رو میشناخت و برای بقیه گریه می کرد. تقریبا میتونم بگم خندیدنش رو در این سن فقط ماها دیدیم به بقیه اخم میکرد و گریه. دکترش میگفت این بچه از الان مادرش رو کاملا میشناسه و این نشون میده که خیلی هوشش بالاست. باید بگم که وانیا از سه ماهگی من رو کاملا میشناخت حتی باباییش رو به اندازه من نمی شناخت و براش گریه می کرد 

 

اینجا گلدونه خانو نشسته توی بغل مامان بزرگم. از عجایب اینه که وانیا از اولش برای مامان بزرگم گریه نکرد. 

 

 

این پسر گل امیر خوشگه هستش. پسر خاله معصومه. از دوستای دوران دانشجوییمه.  

 

 

  

 

 

 

 

الهی فداش بشم. وانیا گل گلی در حمام. البته وان خودش براش بزرگ بود به همین خاطر گذاشتمش توی لگن حموم 

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ http://donedona.blogsky.com

ماشاالله خدانگهدارش باشه الهی ۱۲۰ ساله بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد